از شمال به جنوب پرتغال
کامیار برای یک کنگره به لیزبن رفته بود، از من هم خواست تا با او برای رفتن به جنوب پرتغال و عکاسی همراه شوم، با کمال میل پذیرفتم، این اولین باری بود که مجبور بودم بدون دوربین به سفر بروم، به خاطر دیسک کمر، دکتر مرا از بلند کردن بیش از ۵ کیلو منع کرده بود، با این حال عکاسی با گوشی هم بی لطف نبود.
کامیار دو روز زودتر به لیزبن رسیده بود، وقتی من به آنجا رسیدم هوا داشت تاریک میشد، فقط امشب در لیزبن میماندم و فردا صبح زود ماشین اجاره کرده و به جنوب میرفتیم، بنابراین در یک هاستل نزدیک مترو مرکز شهر مستقر شدم، چند ساعت در شهر قدیمیِ لیزبن قدم زدم ولی چون تاریک شده بود نتوانستم لیزبن واقعی را ببینم، از آنجایی که روز آخر سفر هم در لیزبن میماندم؛ بنابراین، زمان کافی برای دیدن شهر در روز را داشتم، هاستلی که در آن بودم بسیار تمیز و دوستداشتنی بود، تنها مشکلش نبود کولر و پشههای مهربان بود.
صبح زود پس از خوردن صبحانه به فرودگاه رفتم، با کامیار درفرودگاه جلوی باجهی اجارهی خودرو قرار گذاشته بودیم، ماشین را تحویل گرفتیم و با هیجان به سمت جنوب حرکت کردیم.
پل معلق عظیمی که بر روی رودخانهی Tagus بود، دو طرف شهر لیزبن را به هم متصل میکرد، دو سمت جادهی لیزبن به جنوب، از درختان کاج سوزنی و اکالیپتوس پوشیده شده بود و بوی عطر آن درتمام مسیر به مشام میرسید. گهگاه هم گلهای از گوسفندان و دریاچهای نیلگون، زیبایی منظره را دو چندان میکرد.
پس از ۳ ساعت رانندگی بدون توقف به منطقهی Algarve در جنوب پرتغال رسیدیم که منطقهی ساحلی اقیانوس آتلانتیک شمالی محسوب میشد، هتلی که کامیار برای شب اول انتخاب کرده بود، در شهری به نام Carvoeiro بود؛ طرح سنتیِ پرتغالی هتل و فضا سازی آن در نگاه اول ما را مجذوب کرد ولی زمانی که به ساحل رفتیم تا اقیانوس را مشاهده کنیم با صحنه ای روبرو شدیم که هرگز در زندگیام ندیده بودم، صخرهای عظیم به شکل یک آرک که یک کشتی مسافربری میتوانست از میانش عبور کند. از آنجایی که دوربین همراهمان نبود چند عکس با گوشی گرفتیم و بعد برای خوردن ناهار آنجا را ترک کرده به سمت شهر رفتیم.
پس از بازگشت از شهر اتاقهایمان آماده بود، وسایل را داخل اتاق گذاشتیم و برای عکاسی به سمت ساحل حرکت کردیم، کامیار مسیر را تغییر داد و از یک مسیر سخت شروع به بالا رفتن کرد، توضیح داد که برای عکاسی از صخرهای به شکل فیل به آنجا میرویم تا هنگام غروب خورشید از آن عکس بگیریم.
وقتی به آنجا رسیدیم خط افق صورتی شده بود و خورشید در حال غروب کردن بود. آمادهی عکاسی شدیم، تا ساعتی پس از غروب هم آنجا ماندیم و سپس به هتل برگشتیم. روز سختی بود. رانندگی، پیاده روی طولانی و عکاسی دیگر برایمان رمقی باقی نگذاشته بود، بنابراین زمان زیادی بین صرف شام و به خواب رفتنمان طول نکشید.
صبح زود، قبل از طلوع خورشید بیدار شدم، یاد منظرهی بینظیر صخرهی کنار ساحل افتادم و سریع حاضر شدم و خودم را به آنجا رساندم، هوا خنک بود و بوی تازگی میداد. روی صخره صدها پرنده نشسته بودند و گهگاه به این سو و آنسو میپریدند. آنطرف خورشید، از پشت دریا سربرآورده بود، آسمان یکدست سرخ شده بود، و عکس خورشید درآب موج میخورد. صحنهای بی نظیر پدید آمده بود، طلوع خورشید از درون آب بسیار جذاب مینمود و مرا مسحور خود کرده بود.
وقتی به اتاق بازگشتم، کامیار تازه بیدار شده بود، آمادهی رفتن به صبحانه شدیم و تصمیم گرفتیم امروز را تا ظهر در کنار ساحل یا داخل محوطهی هتل استراحت کنیم و پس از تحویل هتل به شهر بعدی برویم. شهر Lagos تقریبا در فاصلهی ۴۰ دقیقهای از هتل بود. درظاهر شهری آرام و کاملا توریستی به نظر میرسید، خانهها خالی از سکنه و اغلب ویلاهای لوکس بودند، اما وقتی کمی از هتل به سمت شهر حرکت کردیم بافت خانهها و کوچه پس کوچهها تغییر کرد، کوچههای باریک و خانههایی که گلهای رنگارنگ از پنجره آویزان بودجلب توجه میکرد. کمی آنطرف تر در کنار ساحل پلکانی بیش از ۲۰۰ پلهی چوبی قرار داشت که برای رسیدن به ساحل مرجانی به ناچار باید این پلهها را پایین میرفتیم، البته پایین رفتن نگرانکننده نبود، فکر بازگشت بود که ذهنم را درگیر کرده بود. تصمیم گرفتیم ناهار بخوریم و عصر برای عکاسی بازگردیم. پس از کمی پرسوجو متوجه شدیم که دو روش برای دسترسی به این سواحل وجود دارد: ۱- از طریق پلکان ۲-قایقهایی که از سمت دیگر به این سواحل میآیند. در این شهر بیش از ۱۰ ساحل مختلف با صخرههایی به اشکال گوناگون وجود داشت که هر یک اسم منحصر به فردی داشتند.
پس از صرف ناهار تا غروب خورشید از چند صخره دیدن کردیم، و کامیار مکان مناسبی برای عکاسی شب انتخاب کرد. البته از هیچکدام از پلکان ها پایین نرفتیم چون قصدمان رفتن به ساحل نبود.
به هتل برگشتیم و کمی استراحت کردیم تا برای عکاسی شب آماده باشیم.
برای رسیدن به محل مناسب عکاسی تقریبا یک کیلومتر پیاده روی کردیم، نور ماه و آب آرام و صخرهها ترکیب بینظیری پدید آورده بود، ساعتی را به عکاسی پرداختیم و به هتل بازگشتیم.
روز بعد پس از صرف صبحانه در یک کافهی محلی تصمیم گرفتیم سواحل صخرهایی را با قایق ببینیم، برای همین به اسکله رفتیم و برای رفتن به تور قایق ثبت نام کردیم، تمام صخرههایی که از بالا نظاره کرده بودیم را این بار از پایین و از داخل آب مینگریستیم، بعضی صخرهها حالت غار مانند داشت که قایقران با تبحر خاصی به داخل آنها میرفت و باز میگشت. از آنجایی که روزآخر بود و فردا از صبح تا شب در مسیر بازگشت بودیم تصمیم گرفتیم بقیه روز را در کنار ساحل استراحت کنیم. فردا صبح زود هتل را ترک کردیم و به لیزبن باز گشتیم. یکراست به فرودگاه رفتیم و ماشین را بازگرداندیم.
کامیار برگشت و من یک شب دیگر در لیزبن ماندم، تقریبا ظهر بود که به هتل رسیدم. هتل در نزدیکی مرکز شهر بود بنابراین تمام مکانهای دیدنی شهر را پیاده بازدید کردم.
چیزی که بیش از همه در لیزبن جلب توجه میکرد، ساختار شهرِ قدیمی بود که از زمان رنسانس دست نخورده باقی مانده بود. شهر لیزبن دارای پستی و بلندی است و بخشهایی از آن روی تپه واقع شده است، ترامواهای بسیار قدیمی در کوچههای شهر قدیمی وجود داشت که مردم را سوار میکرد و سربالایی پر شیب را بالا میرفت، ترامواها اندازهی یک مینیبوس بودند و فقط کوچه را بالا و پایین میرفتند. تا شب شهر قدیمی را گشتم و غروب خورشید را در کنار اسکله تماشا کردم و سپس به هتل برگشتم.
فردا مجدد به گشت و گزار در شهر پرداختم، محلههایی را پیدا کردم که تمام دیوارهایش پر از نقاشیهای جور و واجور بود و به نحوی مقصد عکاسان و گردشگران شده بود.
لیزبن به شیرینی فروشیهایش نیز معروف است، یک نوع شیرینی خاص به نام (Pastel de Belém (Custard tart دارند که فوقالعاده معروف است و خودشان عادت دارند هر روز آن را با چای یا شراب میل کنند.
کمی عکاسی کردم و قبل از ظهر هتل را به مقصد فرودگاه ترک کردم.