سفر عجیب به دیزنی لند پاریس
از آنجایی که از کشور فرانسه برای ویزا اقدام کرده بودم و با ویزای جدید به این کشور ورود نکرده بودم ناچار بودم حداقل یک شب را در پاریس بگذرانم، وقتی قیمت هتل ها را چک کردم پشیمان شدم، تصمیم گرفتم چند ساعت در فرودگاه بمانم و بعد مستقیم به لیزبن پایتخت کشور پرتغال بروم، تنها مشکل این بود که در هنگام ورود ,محل استقرار باید اعلام میشد، با یکیاز دوستانم مشورت کردم و او پیشنهاد دیزنی لند را داد، از آنجایی که هوا رو به خنکی گذاشته بود هتلهای ارزانی را میشد در نزدیکی دیزنی لند پاریس پیدا کرد، دیزنی لند تقریبا ۴۰ دقیقه با پاریس فاصله داشت، تصمیم گرفتم از فرودگاه مستقیم به آنجا بروم، هم از دیزنی بازدید کنم، هم شب را آنجا بمانم.چون دفعهی قبل فرصت نکرده بودم دیزنی را ببینم. بنابراین با ۱/۴ هزینه در دیزنی هتل گرفتم.
تقریبا ۹ ماه پیش یک فرانسوی به نام آنتوان به خانهام در تهران آمده بود، با خودش هم دو پسر فرانسوی دیگر آورده بود که درفرودگاه با آنها آشنا شده بود، چند روزی را پیش من بودند. تصمیم گرفتم به او هم، آمدنم را اطلاع دهم، او در شهر لیون در جنوب فرانسه زندگی میکرد ولی گفت که با من به دیزنی خواهد آمد و کمتر از یک ساعت برای خودش بلیط خرید، برای من هم بلیط قطار مستقیم به دیزنی تهیه کرد و برایم ارسال کرد.
فکر کردم بدنیست به دو نفر دیگر هم اطلاع بدهم، به توماس و تانگی هم گفتم که من و آنتوان به دیزنی میرویم، تانگی گفت همان شب فرانسه را به مقصد شیلی ترک میکند، توماس هم گفت خیلی سرش شلوغ است ولی من میتوانم شب را پیش او بمانم و یک عکس از خانهی فوق العادهاش در پاریس ارسال کرد، من به شدت وسوسه شدم ولی مشکل دیگری هم وجود داشت، هتلی که رزرو کرده بودم کنسلی نداشت، یکبار دیگر نرم افزار را باز کردم و به سراغ وضعیت رزرو هتل رفتم در عین ناباوری دیدم که به عنوان هدیه، بوکینگ دات کام امکان کنسل کردن تا ۲۴ ساعت را برای این هتل قرار داده، همان لحظه هتل را کنسل کردم و به توماس گفتم برای دیدنش به پاریس خواهم آمد. او هم آدرس را برایم ارسال کرد.
این تنها اتفاق عجیب این سفر نبود، 6 ماه قبل به دلیل دیسک کمر ۲ ماه در منزل استراحت مطلق داشتم، تصمیم گرفتم رمانی با درونمایهی فرهنگی در قالب یک سفرنامه بنویسم، از سفرنامهی «شفق قطبی» استفاده کردم و اندکی هم تغییرش دادم، کمی زمان ها را جابجا کردم و کمی هم تخیل را چاشنیِ کار کردم و کتاب را به نام “مدار شمالگان” چاپ نمودم.
در یکی از فصل ها داستان آمدن فرانسویها را به منزلم نوشتم و چند نکتهی فرهنگی را در خلال موضوع گنجاندم، و در آخر این جمله را نوشته بودم: “امروز که این را می نویسم، ۶ ماه از این قصه می گذرد و من در خانه ی توماس در پاریس نشسته ام”.
این موضوع کلا از یادم رفته بود، وقتی خواهرم را در جریان دعوت توماس گذاشتم متحیر شد، گفت: “دقیقا همون ۶ ماه پیش ،اینکه میری خونهی توماسو توی کتابت نوشته بودی!”
صبح به پاریس رسیدم، آنتوان یک راهنمای مرحله به مرحله برای سوار شدن به قطار دیزنی برایم فرستاد، واقعا هم گیج کننده بود، اگر راهنما نبود مثل دفعهی قبل گم میشدم، فرودگاه چالرز دوگل بسیار گیج کننده است.
اگر قصد رفتن به دیزنیلند را دارید راه ارزانتر ولی کندتر، استفاده از مترو هست که باید برای ناحیه ۵ خریداری شود که حدودا ۱۴ یورو برای رفت و برگشت است؛ ولی پیشنهاد من خرید بلیط هفتگی است که بسیار مقرونبهصرفه و قابل شارژ است. فقط یک قطعه عکس به همراه داشته باشید. روش دوم استفاده از قطار TGV هستش که فقط ۱۰ دقیقه زمان میبرد تا به دیزنیلند برسیم اما هزینهای در حدود ۲۲ یورو دارد و شما ایستگاه اول پیاده میشوید.
تا عصر با آنتونی در دیزنی گذراندیم و خاطرات کودکیمان را زنده کردیم، بارها در درسهای دانشگاه راجع به دیزنی صحبت شده بود ولی دیدن جزئیات از نزدیک بسیار برایم باارزش بود.
آدرس خانهی توماس را در گوگلمپ چک کردم و به پیشنهاد گوگل مپ با مترو به آنجا رفتم، وقتی از مترو پیاده شدم متوجه شدم که این مترو همان ایستگاه متروایی است که دفعهی قبل اشتباها به دلیل کار نکردن جیپیاس پیاده شده بودم، و خانهی توماس در همان کوچهای است که من برای اولین بار در پاریس به آن وارد شدم.
بعد از کتاب “مدار شمالگان” رمان تخیلیای به نام “کما” نوشتم که در مورد به کما رفتن یک متخصص بیهوشی است.
توماس را در کافهی کنار منزلش ملاقات کردم، برای راحتی کار آنجا قرار گذاشته بودیم، استقبال گرمی از من کرد، از دیدنش بینهایت خوشحال شدم و کمی هم از اتفاقات عجیبی که اخیرا رخ داده بود متحیر بودم.
یکی از دوستانش هم چند دقیقه بعد به ما پیوست، توماس ما را به هم معرفی کرد و گفت او پزشک است، پرسیدم:”پزشک عمومی یا متخصص”، گفت من متخصص بیهوشی هستم.
به اتفاق به خانهی توماس رفتیم، یک خانهی قدیمیِ فرانسوی تمام عیار، پلکان دوار و آسانسور کوچک، گچ بری های سقف و چوب کاری های دیوار به همراه طراحی داخلی مدرن ترکیب بسیارجالبی ساخته بود، کمی در ایوان بینظیرش نشستیم و بعد توماس گفت که صبح ساعت ۶ خانه را ترک میکند، چون باید برای کار به شهر دیگری برود، من هم تایید کردم که برایم مشکلی نیست و به همراه او خارج خواهم شد، شب را در کیسه خواب روی مبل خوابیدم، هنوز از اتفاقات عجیب سردرگم بودم، صبح زود بیدارشدم و به همراه توماس خانه را ترک کردم، از او خداحافظی کردم و از مهمان نوازیاش تشکر نمودم، پروازم عصر بود بنابراین وقت داشتم تا کمی در کوچه خیابان های پاریس قدم بزنم و تجدید خاطره کنم، چند ساعت قدم زدم، قهوه نوشیدم و بدون عجله به سمت فرودگاه راهی شدم.